طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

سر طاها پسر کلاه نمی ره

کسی نمی تونه سر دردونه من کلاه یا بقول طاها جون گیلاه بذاره دیروز بعد از مدتها بابایی فرصت کرد تا آقای نجار رو بیاره تا بوفمون رو که در اثر ضربات طاها جون شیشه هاش لق شده بود رو درست کنه عمو نجار تا پیچ کوشتی و سایر وسایلش رو در آورد طاها جون کنجکاو شد سریع اومد جلو تا ببینه چه خبر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ طاها پسر مهندس من هم چند لحظه بعد طلب پیچ گوشتی کرد ,عمو نجار مهربون هم پیچ گوشتی رو به طاهایی داد و به شما  گفت( بیا از نزدیک نگاه کن ببین عمو داره چی کار میکنه),شما هم که کلی کار بلد هستین به آقای نجار فرصت نمی دادین و زود با پیچ گوشتی مشغول بستن پیچها می شدین ,عمو نجار هم به شما زلزله 8 ریشتری می گفت من هم که  می ترس...
24 آذر 1390

سر طاها پسر کلاه نمی ره

کسی نمی تونه سر دردونه من کلاه یا بقول طاها جون گیلاه بذاره دیروز بعد از مدتها بابایی فرصت کرد تا آقای نجار رو بیاره تا بوفمون رو که در اثر ضربات طاها جون شیشه هاش لق شده بود رو درست کنه عمو نجار تا پیچ کوشتی و سایر وسایلش رو در آورد طاها جون کنجکاو شد سریع اومد جلو تا ببینه چه خبر ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ طاها پسر مهندس من هم چند لحظه بعد طلب پیچ گوشتی کرد ,عمو نجار مهربون هم پیچ گوشتی رو به طاهایی داد و به شما گفت( بیا از نزدیک نگاه کن ببین عمو داره چی کار میکنه),شما هم که کلی کار بلد هستین به آقای نجار فرصت نمی دادین و زود با پیچ گوشتی مشغول بستن پیچها می شدین ,عمو نجار هم به شما زلزله 8 ریشتری می گفت من هم که می ترسدم...
24 آذر 1390

نقاشی کشیدن طاها

امروز دیدم حوصله ات سر رفته به فکرم رسید نقاشی بکشی ,مداد رنگی هیی که خاله زهره (مامان رز ناز)بهت داده بود (دستش درد نکنه )رو آوردم تا باهاشون نقاشی بکشی خیلی خوشت اومد قبلا من برات میکشیدم اما امروز خودت نقاش شدی این هم یکی از نقاشی هات آفرین عزیز هنرمندم این بلوزی هم که تنته سوغاتی عموی بابایی که از مکه برات آوردن دستشون درد نکنه         ...
22 آذر 1390

نقاشی کشیدن طاها

امروز دیدم حوصله ات سر رفته به فکرم رسید نقاشی بکشی ,مداد رنگی هیی که خاله زهره (مامان رز ناز)بهت داده بود (دستش درد نکنه )رو آوردم تا باهاشون نقاشی بکشی خیلی خوشت اومد قبلا من برات میکشیدم اما امروز خودت نقاش شدی این هم یکی از نقاشی هات آفرین عزیز هنرمندم این بلوزی هم که تنته سوغاتی عموی بابایی که از مکه برات آوردن دستشون درد نکنه ...
22 آذر 1390

پاپوش طاها

عزیز دلم دیروز شما و من وبابایی رفتیم بیرون به بابایی گفتم می خوام برای طاها جون جوراب بخرم زفتیم به یک مغازه تا برات جوراب ترمزدار بخرم آقای فروشنده گفت پاپوش ترمزدار هم داریم منم گفتم لطفا بدین امتحان کنم وای ی ی ی ی که چقدر خوشت اومد وقتی از یه لباسی خوشت میاد یه قیافه با نمک به خودت میگیری آخه خیلی عاشق لباس هستی روزی چند بار کمدت رو بهم میریزی و با لباسات ور میری خلاصه اجازه ندادی پاپوش ها رو از پات دربیارم کلی باهاشون ذوق کردی عکس پاپوش ها رو برات میزارم............ ...
22 آذر 1390

پاپوش طاها

عزیز دلم دیروز شما و من وبابایی رفتیم بیرون به بابایی گفتم می خوام برای طاها جون جوراب بخرم زفتیم به یک مغازه تا برات جوراب ترمزدار بخرم آقای فروشنده گفت پاپوش ترمزدار هم داریم منم گفتم لطفا بدین امتحان کنم وای ی ی ی ی که چقدر خوشت اومد وقتی از یه لباسی خوشت میاد یه قیافه با نمک به خودت میگیری آخه خیلی عاشق لباس هستی روزی چند بار کمدت رو بهم میریزی و با لباسات ور میری خلاصه اجازه ندادی پاپوش ها رو از پات دربیارم کلی باهاشون ذوق کردی عکس پاپوش ها رو برات میزارم............ ...
22 آذر 1390

حکایت غذا خوردن طاها

پسر نازنینم ,شاهزاده کوچولوی من ,خیلی دوست دارم چند روزیه سر غذا نخوردن خیلی مامانی رو اذیت می کنی ,می دونم سرما خوردی و اون شربت ها رو که با کنجکاوی و اشتها  می خوری میل غذا خوردن رو ازت گرفته میدونم که از اصرار مامانی به غذا خوردن خسته شدی و اون لحظه که قاشق رو توی دست مامانی میبینی پا به فرار میزاری و یه گوشه می ایستی و با جیغ اعتراض میکنی ولی عزیز دلم کاش بدونی که چقدر دوست دارم و نگران سلامتی تو هستم
20 آذر 1390

حکایت غذا خوردن طاها

پسر نازنینم ,شاهزاده کوچولوی من ,خیلی دوست دارم چند روزیه سر غذا نخوردن خیلی مامانی رو اذیت می کنی ,می دونم سرما خوردی و اون شربت ها رو که با کنجکاوی و اشتها می خوری میل غذا خوردن رو ازت گرفته میدونم که از اصرار مامانی به غذا خوردن خسته شدی و اون لحظه که قاشق رو توی دست مامانی میبینی پا به فرار میزاری و یه گوشه می ایستی و با جیغ اعتراض میکنی ولی عزیز دلم کاش بدونی که چقدر دوست دارم و نگران سلامتی تو هستم
20 آذر 1390

طاها واین چند روز

پسر عزیزم چند وقتی بود که به وبت سر نزده بودم آخه گرفتار مریضیه شما بودم ,برای ماه محرم امسال کلی برات برنامه داشتم که هیچ کدوم نشد خیلی دوست دارم جاهای تازه بری و چیزهای تازه ببینی و یاد بگیری ,اما بازم زمستان اومد و من برخلاف مراقبت شدید از شما بازم سرما خوردی البته سرماخوردگی رو از بابا هادی گرفتی (البته بماند که چقدر سر بابایی غر زدم که چقدر گفتم مراقب باش تا سرما نخوری دیدی طاها مریض شد) خوب بابایی هم تقصیر نداره آخه کارش عمرانی البته دندون دراوردن شما هم اضافه شده بود به سرما خوردگیت ,چندوقت پیش دندونات خیلی درد می کرد آخه خیلی سخت دندون در میاری و تا دندونت از لثه بیرون نیاد اذیتت می کنه و تب می کنی 2روزی بود که تبت قطع نمیشد ...
16 آذر 1390

طاها واین چند روز

پسر عزیزم چند وقتی بود که به وبت سر نزده بودم آخه گرفتار مریضیه شما بودم ,برای ماه محرم امسال کلی برات برنامه داشتم که هیچ کدوم نشد خیلی دوست دارم جاهای تازه بری و چیزهای تازه ببینی و یاد بگیری ,اما بازم زمستان اومد و من برخلاف مراقبت شدید از شما بازم سرما خوردی البته سرماخوردگی رو از بابا هادی گرفتی (البته بماند که چقدر سر بابایی غر زدم که چقدر گفتم مراقب باش تا سرما نخوری دیدی طاها مریض شد) خوب بابایی هم تقصیر نداره آخه کارش عمرانی البته دندون دراوردن شما هم اضافه شده بود به سرما خوردگیت ,چندوقت پیش دندونات خیلی درد می کرد آخه خیلی سخت دندون در میاری و تا دندونت از لثه بیرون نیاد اذیتت می کنه و تب می کنی 2روزی بود که تبت قطع نم...
16 آذر 1390