حکایت غذا خوردن طاها
پسر نازنینم ,شاهزاده کوچولوی من ,خیلی دوست دارم
چند روزیه سر غذا نخوردن خیلی مامانی رو اذیت می کنی ,می دونم سرما خوردی و اون شربت ها رو که با کنجکاوی و اشتها می خوری میل غذا خوردن رو ازت گرفته
میدونم که از اصرار مامانی به غذا خوردن خسته شدی و اون لحظه که قاشق رو توی دست مامانی میبینی پا به فرار میزاری و یه گوشه می ایستی و با جیغ اعتراض میکنی
ولی عزیز دلم کاش بدونی که چقدر دوست دارم و نگران سلامتی تو هستم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی