طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 27 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

خرابکاری مامان

وای پسر عزیزم مامانی خرابکاری کرد ,دارم کلافه میشم خیلی از پست ها حذف شد نمی دونم چی کار کنم اخه یکی نیست به این مامانی بگه اخه بلد نیستی دست نزن ...
27 اسفند 1390

ماکان

واییییییییییییییییییییییییی چقدر عاشق ماکارونی شدی قند عسلم دیروز طرفهای صبح باز بی اشتهایی کردی من هم زیاد اصرار نکردم و چون خوابت مییومد رفتیم لالا بد از خواب برات ماکارونی پختم تا ماکارونی ها رو توی قابلمه دیدی با چندتا کلمه نامفهوم البته به نظر مامانی , و اشاره دست فهمیدم ماکارونی میخوای ,ماکارونی رو کشیدم توی بشقاب و گفتم ماکارونی , گفتی ماکان اللهی فدات بشم شیرین زبونم آقا طاها همیه ماکان ها رو  دولپی خورد چشمای مامان داشت از حدقه بیرون میزد طاها جون این تویی مامان  اما ازت عکس نگرفتم آخه ترسیم تا دوربین رو ببینی غذات رو نخوری ...
3 بهمن 1390

قایم باشک

بازی مورد علاقه پسر گل مامان بازی قایم باشک هستش ,که هرروز  مامانی و طاها جون نیم ساعت تمام با هم بازی می کنند ,الاهی مامان فدای خنده هات بشه وقتی دنبالم میگردی ذوق می کنی ,وقتی هم که پیدام می کنی کلی ذوق می کنی دور خودت می چرخی ومی خندی و  مامانی هم بغلت میکنه و هی تو رو بوس میکنه, وای که هر چی می بوسمت سیر نمیشم , آره عزیز مامان یکی از بازی هایی که ما باهم میکنیم قایم باشک هستش که کلی کیف می کنیم   اولین بازی قایم باشک طاها کوچولو از 6هفتگیش شروع شد یعنی زمانی که هنوز گل پسر مامان به دنیا نیومده بود .ماجرا از این قرار بود که.......... وقتی من وبابایی فهمیدیم که یه فرشته کوچولو تو راه داریم و کلی خوشحال شدیم و خدارو ...
2 بهمن 1390

داستان طاها کوچولو

یکی بود یکی نبود زیر گنبد کبود ,توی یک صبح قشنگ توی ماه اردیبهشت که بارون نم نم می بارید ,فرشته های مهربون با خودش آوردند یه هدیه خوشگل از طرف خدای مهربون,یه پسر قند عسل کاکول زری خلاصه, روزها وشبها گذشت حالا دیگه بزگ شده پسرمون ,شیطون و بلا شده پسرمون آقا طاهای قصه ما الان دیگه 16 ماهه شده . این هم دوتا عکس از طاها کوچولو     ...
2 بهمن 1390

طاها در باغ شادونه

دیروز با هم روز خوبی داشتیم والبته هرروز  من با شما  یه روز خوب وبه یاد موندنیه اما دیروز همش مامانی رو بغل می کردی و میبوسیدی ,دل من هم برات غش و ضعف میرفت بعد از ظهر بابایی تماس گرفت و گفت :قرار بره چرخهای ماشین رو عوض کنه و برای همین یکم دیر میاد ,من هم به بابایی گفتم بیاد من وشما رو ببره باغ شادونه وقتی رسیدیم در باغ شادونه دیدیم رو درش نوشتن تا ساعت 5 بازه ولی چون درش باز بود گفتم بریم تو ,و به بابایی گفتم بره , وقتی رفتیم تو دیدیم خانومه می خواد بره  ولی به خاطر شما گفت یه یک ربعی بازی کنه این سومین بار بود که مبردمت اونجا اول به دلیل سرد بودن هوا دیر به دیر میریم دوم اینکه وقت خواب و غذات بهم نخوره سومین اینکه ...
2 بهمن 1390

دیروز گل پسر مامان رفته بود آرایشگاه

موهات خیلی بلند شده بود ماشالله رشد موهات خیلی خوبه تا حالا چند بار موهات رو کوتاه کردیم که دوبارش رو رفته بودی آرایشگاه , این دفعه مامانی هم اومد پیشت ,ماجرا از این قرار بود............... خیلی وقت بود که میخواستیم موهات رو کوتاه کنیم که یه بار مامانی  موهات رو کوتاه کرد که اون هم از بس تکون خوردی خراب شد خلاصه بعد مدتی دیروزطرفهای ساعت 9 شب  بردیمت آرایشگاه ,تو و  بابایی رفتین آرایشگاه یاران من هم ماشین رو برداشتم رفتم خونه مامان جونینا ,بعد یک ربع بابا هادی زنگ زد که بیا دو نفری سر طاها رو گرم کنیم تا موهاشو کوتاه کنن من هم بدو بدو اومدم ,به یمن آقا طاها بالاخره ما هم رفتیم آرایشگاه مردانه خوشبختانه چون آخر وقت بود کسی او...
29 دی 1390

دلم لک زده .............

کوچولویه شیرین زبونم داشتم توی دنیایه عکسهات سیر میکردم که عکسهای تابستون امسال و حیاط پر گل خونه آبا جونینا رو دیدم ,وای ییییییی که چقدر دلم برایه تابستون و حیاط پر گل خونه آبا جونینا تنگ شده ,انشالله تابستون سال آینده وقتی  میریم خونشون کلی با هم آب بازی میکنیم ,میریم باغ و کلی بازی و بد و  بدو میکنیم این هم عکس تابسون سال ٩٠حیاط آبا جونینا ...
29 دی 1390

وقتی که به دنیا آمدی

وقتی که به دنیا آمدی ,باران میبارید چشمهایم را شست تا جور دیگر ببینم وقتی که به دنیا آمدی ,چشمهایم روشن شد وقتی که به دنیا آمدی خورشید به من سلام کرد و نور را به خانه ام آورد وقتی که به دنیا آمدی,فهمیدم ,فهمیدم پاک ترین و معصوم ترین انسانها کودکانند  وقتی که به دنیا آمدی ,فهمیدم زیبا ترین لبخند, لبخند کودکان است  وقتی که به دنیا آمدی ,من عاشق تمام کودکان شدم با هر گریه شلن گریه کردم وبا هر خنده شان خندیدم وقتی که به دنیا آمدی ,من خدا را بیشتر از هر زمانی شناختم وقتی که به دنیا آمدی ,بهشت را به من هدیه کردند  وقتی که به دنیا آمدی ,من عاشق شدم            ...
26 دی 1390

وقتی که به دنیا آمدی

وقتی که به دنیا آمدی ,باران میبارید چشمهایم را شست تا جور دیگر ببینم وقتی که به دنیا آمدی ,چشمهایم روشن شد وقتی که به دنیا آمدی خورشید به من سلام کرد و نور را به خانه ام آورد وقتی که به دنیا آمدی,فهمیدم ,فهمیدم پاک ترین و معصوم ترین انسانها کودکانند وقتی که به دنیا آمدی ,فهمیدم زیبا ترین لبخند, لبخند کودکان است وقتی که به دنیا آمدی ,من عاشق تمام کودکان شدم با هر گریه شلن گریه کردم وبا هر خنده شان خندیدم وقتی که به دنیا آمدی ,من خدا را بیشتر از هر زمانی شناختم وقتی که به دنیا آمدی ,بهشت را به من هدیه کردند وقتی که به دنیا آمدی ,من عاشق شدم لایق شدم مادر شدم ...
26 دی 1390

خرگوش باهوشم

خدایا تو رو شاکرم به خاطر نعمت بزرگی که به من دادی پسر عزیزم ,شاهزاده کوچولویه من ,خدا رو به خاطر اینکه پسری مثل تو بهم داده شکر میکنم ,پسری سالم وباهوش و البته کمی شیطونک حدود 10 روزه که برات تراشه های الماس رو شروع کردم ,توی این مدت خیلی متعجبم کردی ,خرگوش باهوشم پیشرفتت عالی بود توی این مدت 7 تا کلمه رو یاد گرفتی دیروز طرفهای صبح کلمه دهان رو نشونت دادم ,زود جواب دادی ,بعد چند ساعت کارت هفتم رو درآورد تا کلمه جدید یادت بدم تا کارت رو دیدی گفتی :پیشانی ............................. بدون اینکه من یادت بدم از توی سی دیت یاد گرفته بودی ,وای من وبابایی خیلی خوشحال شدیم فدای چشمایه قشنگت بشم ,آروزیه من سربلندی توست ,خدا همیشه پشت...
26 دی 1390