طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

دوتا فرشته کوچولو

امروز می خوام برای پسرم از دوستش رزناز بگم رزناز دختر کوچولوی خاله زهره هستش(دوست مامان), طاها ورزناز اولین بار همدیگرو تو مهمونی افطاری خاله رویا دیدن و باهم دوستهای خیلی خوبی شدن این عکس رو اون روز ازشون گرفتیم وخاله زهره زحمت طراحی عکس رو کشیده وبا اجازه از شون من هم تو این پست گذاشتم دومین بار مهمونی تو خونه خاله فاطی بود که رزناز بزرگ شده بود وتاتی تاتی چاهار دست و پا میرفت طاها هم فکر میکرد که رز یه عروسکه و با تعجعب نگاه میکرد اینم عکسهای این دوتا شیطون وبلا و چند روز پیش جشن فارق التحصیله فوق لیسانس خاله زهره بود و خونه رزنازینا دعوت بودیم  طاها و رز که همدیگه رو دیدن کلی ذوق کردن آخه همدیگرو میشنا...
24 آبان 1390

دوتا فرشته کوچولو

امروز می خوام برای پسرم از دوستش رزناز بگم رزناز دختر کوچولوی خاله زهره هستش(دوست مامان), طاها ورزناز اولین بار همدیگرو تو مهمونی افطاری خاله رویا دیدن و باهم دوستهای خیلی خوبی شدن این عکس رو اون روز ازشون گرفتیم وخاله زهره زحمت طراحی عکس رو کشیده وبا اجازه از شون من هم تو این پست گذاشتم دومین بار مهمونی تو خونه خاله فاطی بود که رزناز بزرگ شده بود وتاتی تاتی چاهار دست و پا میرفت طاها هم فکر میکرد که رز یه عروسکه و با تعجعب نگاه میکرد اینم عکسهای این دوتا شیطون وبلا و چند روز پیش جشن فارق التحصیله فوق لیسانس خاله زهره بود و خونه رزنازینا دعوت بودیم طاها و رز که همدیگه رو دیدن کلی ذوق کردن آخه همدیگرو می...
24 آبان 1390

خاطرات واکسن

زمان واکسن طاها نزدیکه 13 آبان ماه پسر عزیزم 18 ماهه میشه  و باید واکسن سه گانه با    MMR و قطره فلج اطفال بزنه درسته همه اینها برای تضمین سلامتی بچه هاست اما واقعا اذیتشون میکنه برای هر مادری این واکسن ها پر از نگرانی و اضطربه والبته پر از خاطره , توی این پست میخواهم برای پسرم از خاطرات واکسنش بنویسم برای من تلخ ترین واکسن طاها واکسن موقع تولد پسر عزیزم بود که هر موقع یادم میاد گریه ام می گیره ( طاهای من زود به دنیا اومد و مجبور شدیم بستریش کنیم و من پسرم رو فقط یک لحظه دیدم .............. همه بچه ها بدو تولد یک واکسن دارن اما بعدش مامانشون بغلشون میکنه تا آروم بشن اما اون روز پسر من تنها بود و من کنارش نبود...
13 آبان 1390

خاطرات واکسن

زمان واکسن طاها نزدیکه 13 آبان ماه پسر عزیزم 18 ماهه میشه و باید واکسن سه گانه با MMR و قطره فلج اطفال بزنه درسته همه اینها برای تضمین سلامتی بچه هاست اما واقعا اذیتشون میکنه برای هر مادری این واکسن ها پر از نگرانی و اضطربه والبته پر از خاطره , توی این پست میخواهم برای پسرم از خاطرات واکسنش بنویسم برای من تلخ ترین واکسن طاها واکسن موقع تولد پسر عزیزم بود که هر موقع یادم میاد گریه ام می گیره ( طاهای من زود به دنیا اومد و مجبور شدیم بستریش کنیم و من پسرم رو فقط یک لحظه دیدم .............. همه بچه ها بدو تولد یک واکسن دارن اما بعدش مامانشون بغلشون میکنه تا آروم بشن اما اون روز پسر من تنها بود و من کنارش نبودم تا بغلش کنم ,...
13 آبان 1390

طاها مستقل میشود

مامان  جون شما دیگه زحمت نکشید از این به بعد خودم می خواهم تو وبلاگم خاطراتم  رو بنویسم   آخه من دیگه بزرگ شدم و از 15 ام مهر ماه خودم تنهایی تواتاقم  می خوابم البته مامانی شبها تند تند بهم سر میزنه ولی لازم نیست مامانی چون من بزرگ شدم و از هیچ چیز نمیترسم       ...
29 مهر 1390

طاها مستقل میشود

مامان جون شما دیگه زحمت نکشید از این به بعد خودم می خواهم تو وبلاگم خاطراتم رو بنویسم آخه من دیگه بزرگ شدم و از 15 ام مهر ماه خودم تنهایی تواتاقم می خوابم البته مامانی شبها تند تند بهم سر میزنه ولی لازم نیست مامانی چون من بزرگ شدم و از هیچ چیز نمیترسم ...
29 مهر 1390

خاطره

مدتی بود که ویندوز مون  مشکل پیدا کرده بود و من نتونسته بودم برای پسرم یه پست جدید بزارم اما تو این مدت طاها  کوچولو چی کارا کرده و کاجاها رفته ؟ طاها پسر مامان ,شروع کرده به حرف زدن اما به زبان ژاپنی  البته چندتا حرف و فعل  به زبان خودمون رو متوجه میشیم مثل{مامان,بابا,  ماشیییییین , الووووووووو,عت (ساعت), اب , لیلیت (کلید) ,خنه (خاله ),چیاغ (چراغ )} وچندتا  کلمه و فعل به زبان آذری خودمون   تو این مدت طاها به دوتا جشن تولد دعوت شد یکیش جشن تولد9سالگی پسر عمه مبین در25ام ماه شهریور بود وهمه اعضای خانواده دعوت بودند  امسال دومین سالی بود که طاها تو جشن تولد مبین شرکت می کرد بعد شام م...
29 مهر 1390

خاطره

مدتی بود که ویندوز مون مشکل پیدا کرده بود و من نتونسته بودم برای پسرم یه پست جدید بزارم اما تو این مدت طاها کوچولو چی کارا کرده و کاجاها رفته ؟ طاها پسر مامان ,شروع کرده به حرف زدن اما به زبان ژاپنی البته چندتا حرف و فعل به زبان خودمون رو متوجه میشیم مثل{مامان,بابا, ماشیییییین , الووووووووو,عت (ساعت), اب , لیلیت (کلید) ,خنه (خاله ),چیاغ (چراغ )} وچندتا کلمه و فعل به زبان آذری خودمون تو این مدت طاها به دوتا جشن تولد دعوت شد یکیش جشن تولد9سالگی پسر عمه مبین در25ام ماه شهریور بود وهمه اعضای خانواده دعوت بودند امسال دومین سالی بود که طاها تو جشن تولد مبین شرکت می کرد بعد شام مراسم کیک و شمع و کادو بود و آقا طاهای ما مث...
29 مهر 1390

داستان طاها کوچولو

یکی بود یکی نبودزیر گنبد کبود,توی یک صبح قشنگ توی ماه اردیبهشت که بارون نم نم می بارید ,فرشته های مهربون با خودش آوردند یه هدیه خوشگل از طرف خدای مهربون,یه پسر قند عسل کاکول زری خلاصه, روزها وشبها گذشت حالا دیگه بزگ شده پسرمون ,شیطون و بلا شده پسرمون آقا طاهای قصه ما الان دیگه 16 ماهه شده . این هم دوتا عکس از طاها کوچولو ...
26 شهريور 1390