طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 27 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

حکایت غذا خوردن طاها

پسر نازنینم ,شاهزاده کوچولوی من ,خیلی دوست دارم چند روزیه سر غذا نخوردن خیلی مامانی رو اذیت می کنی ,می دونم سرما خوردی و اون شربت ها رو که با کنجکاوی و اشتها می خوری میل غذا خوردن رو ازت گرفته میدونم که از اصرار مامانی به غذا خوردن خسته شدی و اون لحظه که قاشق رو توی دست مامانی میبینی پا به فرار میزاری و یه گوشه می ایستی و با جیغ اعتراض میکنی ولی عزیز دلم کاش بدونی که چقدر دوست دارم و نگران سلامتی تو هستم
20 آذر 1390

طاها واین چند روز

پسر عزیزم چند وقتی بود که به وبت سر نزده بودم آخه گرفتار مریضیه شما بودم ,برای ماه محرم امسال کلی برات برنامه داشتم که هیچ کدوم نشد خیلی دوست دارم جاهای تازه بری و چیزهای تازه ببینی و یاد بگیری ,اما بازم زمستان اومد و من برخلاف مراقبت شدید از شما بازم سرما خوردی البته سرماخوردگی رو از بابا هادی گرفتی (البته بماند که چقدر سر بابایی غر زدم که چقدر گفتم مراقب باش تا سرما نخوری دیدی طاها مریض شد) خوب بابایی هم تقصیر نداره آخه کارش عمرانی البته دندون دراوردن شما هم اضافه شده بود به سرما خوردگیت ,چندوقت پیش دندونات خیلی درد می کرد آخه خیلی سخت دندون در میاری و تا دندونت از لثه بیرون نیاد اذیتت می کنه و تب می کنی 2روزی بود که تبت قطع نمیشد ...
16 آذر 1390

طاها واین چند روز

پسر عزیزم چند وقتی بود که به وبت سر نزده بودم آخه گرفتار مریضیه شما بودم ,برای ماه محرم امسال کلی برات برنامه داشتم که هیچ کدوم نشد خیلی دوست دارم جاهای تازه بری و چیزهای تازه ببینی و یاد بگیری ,اما بازم زمستان اومد و من برخلاف مراقبت شدید از شما بازم سرما خوردی البته سرماخوردگی رو از بابا هادی گرفتی (البته بماند که چقدر سر بابایی غر زدم که چقدر گفتم مراقب باش تا سرما نخوری دیدی طاها مریض شد) خوب بابایی هم تقصیر نداره آخه کارش عمرانی البته دندون دراوردن شما هم اضافه شده بود به سرما خوردگیت ,چندوقت پیش دندونات خیلی درد می کرد آخه خیلی سخت دندون در میاری و تا دندونت از لثه بیرون نیاد اذیتت می کنه و تب می کنی 2روزی بود که تبت قطع نم...
16 آذر 1390

اعداد

پسر عزیزم دیشب یاد گرفتی اعداد رو بشموری خیلی خوشحال شدم و کلی ذوق کردم ,دیشب خونه مامان جونینا بودیم بابایی داشت چوب پردشون رو نسب می کرد و شما مثل همیشه شیطنت ,از نردبان بالا می رفتی با پیچ گوشتی ور میرفتی ووووووووووووو............. خلاصه از در می رفتی از پنجره میومدی بالاخره آقاجون بغلت کرد تا با فندکش مشغولت کنه و می گفت یک,دو ,سه ,چیک و فندک رو روشن می کرد  چند لحظه بعد .................... یچ ,دوووووووووو, ته, هورا همه گفتن آفریین من گفتم :چهار و گفتی :چار هر لحظه از کارهات برام شیرین و لذت بخشه از اینکه هستی خیلی خوشحالم و خدا رو شکر می کنم   ...
9 آذر 1390

اعداد

پسر عزیزم دیشب یاد گرفتی اعداد رو بشموری خیلی خوشحال شدم و کلی ذوق کردم ,دیشب خونه مامان جونینا بودیم بابایی داشت چوب پردشون رو نسب می کرد و شما مثل همیشه شیطنت ,از نردبان بالا می رفتی با پیچ گوشتی ور میرفتی ووووووووووووو............. خلاصه از در می رفتی از پنجره میومدی بالاخره آقاجون بغلت کرد تا با فندکش مشغولت کنه و می گفت یک,دو ,سه ,چیک و فندک رو روشن می کرد چند لحظه بعد .................... یچ ,دوووووووووو, ته, هورا همه گفتن آفریین من گفتم :چهار و گفتی :چار هر لحظه از کارهات برام شیرین و لذت بخشه از اینکه هستی خیلی خوشحالم و خدا رو شکر می کنم ...
9 آذر 1390

هاپوووو

  چند روزی بود که  همش میگفتی هاپو روی کلاهت  هم عکس  هاپو رو نگاه می کردی و میبوسیدی  وقتی می خواستی با من بازی کنی صدای هاپو در میاوردی ,در بین عروسکهات هاپو نبود ,به فکر افتادم برات یه هاپو بخرم به بابا هادی زنگ زدم و گفتم لطفا اومدنی یه هاپو برای طاها بخر و.................لحظه ای که کادو رو باز کردی دیدنی بود کلی ذوق کردی ,بغلش کردی و بوسیدیش  من هم از فرصت استفاده کردم و ازت چندتا عکس و فیلم گرفتم بعد رفتم و همه عروسکهات رو آوردم ریختم وسط حال مونده بودی با کدوم بازی کنی دلت می خواست همشون رو یه جا بغل کنی دستای کوچیکت رو باز می کردی و میخوابیدی روشون برای یکی لالا میگفتی ,یکی رو ناز می کردی ,یکی رو...
8 آذر 1390

هاپوووو

چند روزی بود که همش میگفتی هاپو روی کلاهت هم عکس هاپو رو نگاه می کردی و میبوسیدی وقتی می خواستی با من بازی کنی صدای هاپو در میاوردی ,در بین عروسکهات هاپو نبود ,به فکر افتادم برات یه هاپو بخرم به بابا هادی زنگ زدم و گفتم لطفا اومدنی یه هاپو برای طاها بخر و.................لحظه ای که کادو رو باز کردی دیدنی بود کلی ذوق کردی ,بغلش کردی و بوسیدیش من هم از فرصت استفاده کردم و ازت چندتا عکس و فیلم گرفتم بعد رفتم و همه عروسکهات رو آوردم ریختم وسط حال مونده بودی با کدوم بازی کنی دلت می خواست همشون رو یه جا بغل کنی دستای کوچیکت رو باز می کردی و میخوابیدی روشون برای یکی لالا میگفتی ,یکی رو ناز می کردی ,یکی رو صداش رو در میاوردی و................
8 آذر 1390

کادوی تولد مامان

پسر گلم دیروز یعنی ٦آذر رو تولد مامانی بود و تو بهترین هدیه خدا برای من هستی ,امسال دومین سالیه که شما در این روز کنار من هستین و من خیلی خوشحالم کادوی امسال طاها برای مامانش ٢دندون خوشگل از دندونهای آسیابش هستش (عزیزم دندونهات مبارک ) ...
7 آذر 1390

کادوی تولد مامان

پسر گلم دیروز یعنی ٦آذر رو تولد مامانی بود و تو بهترین هدیه خدا برای من هستی ,امسال دومین سالیه که شما در این روز کنار من هستین و من خیلی خوشحالم کادوی امسال طاها برای مامانش ٢دندون خوشگل از دندونهای آسیابش هستش (عزیزم دندونهات مبارک ) ...
7 آذر 1390