طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 25 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

قایم باشک

بازی مورد علاقه پسر گل مامان بازی قایم باشک هستش ,که هرروز مامانی و طاها جون نیم ساعت تمام با هم بازی می کنند ,الاهی مامان فدای خنده هات بشه وقتی دنبالم میگردی ذوق می کنی ,وقتی هم که پیدام می کنی کلی ذوق می کنی دور خودت می چرخی ومی خندی و مامانی هم بغلت میکنه و هی تو رو بوس میکنه, وای که هر چی می بوسمت سیر نمیشم , آره عزیز مامان یکی از بازی هایی که ما باهم میکنیم قایم باشک هستش که کلی کیف می کنیم اولین بازی قایم باشک طاها کوچولو از 6هفتگیش شروع شد یعنی زمانی که هنوز گل پسر مامان به دنیا نیومده بود .ماجرا از این قرار بود که.......... وقتی من وبابایی فهمیدیم که یه فرشته کوچولو تو راه داریم و کلی خوشحال شدیم و خدارو شکر کردیم, ماما...
17 دی 1390

طاها پسر یکه خیلی مهون نوازه

دیشب خاله فریبااینا اومده بودن خونه ما از اونجایی که آیلین جون رو دوس داری خیلی ذوق کرده بودی قبل از اینکه خاله اینا برسن من وبابایی تند تند خونه رو مرتب می کردیم وشما هم از اون ور می ریختی وسط شلوغ کاریهات بهت گفتم مامانی نریز الان آیلین جون نینا میان خونمون رو  نامرتب میبینن ,....... که یهو دیدم بدو بدو رفتی سمت در بیرون و در رو باز کردی میخواستی بری سالن (راهرو )که گرفتمت  وای پسر بلند قد مامان دست به دستگیره در هم رسید بغلت کردم و گفتم کجا ,گفتی : آلین بعد از رسیدنشون کلی خوشحال شدی و دست آیلین رو میگرفتی میبردی تو اتاقت ,اتاقت شده بود بازار شام, سر سفره هم نه خودت غذا میخوردی و نه میذاشتی آیلین جون بشینه وغ...
15 دی 1390

طاها پسر یکه خیلی مهون نوازه

دیشب خاله فریبااینا اومده بودن خونه ما از اونجایی که آیلین جون رو دوس داری خیلی ذوق کرده بودی قبل از اینکه خاله اینا برسن من وبابایی تند تند خونه رو مرتب می کردیم وشما هم از اون ور می ریختی وسط شلوغ کاریهات بهت گفتم مامانی نریز الان آیلین جون نینا میان خونمون رو نامرتب میبینن ,....... که یهو دیدم بدو بدو رفتی سمت در بیرون و در رو باز کردی میخواستی بری سالن (راهرو )که گرفتمتوای پسر بلند قد مامان دست به دستگیره در هم رسید بغلت کردم و گفتم کجا ,گفتی: آلین بعد از رسیدنشون کلی خوشحال شدی و دستآیلین رو میگرفتی میبردی تو اتاقت ,اتاقت شده بود بازار شام, سر سفره هم نه خودت غذا میخوردی و نه میذاشتی آیلین جون بشینه وغذا بخوره ,وهمش دستش رو می گر...
15 دی 1390

راه رفتن یا دویدن

پسر عزیزم ,شیطونک من از وقتی شروع به راه رفتن کردی همش میدوی ,تازگیه ها هم از دیوار راست بالا میری .................. عزیزم میتونم با تو بدو بدو کنم ولی نمی تونم از دیوار راست بالا برم این هم از اون عکسهایه شیطون بلایی شاهزاده کوچولویه من ...
13 دی 1390

راه رفتن یا دویدن

پسر عزیزم ,شیطونک من از وقتی شروع به راه رفتن کردی همش میدوی ,تازگیه ها هم از دیوار راست بالا میری .................. عزیزم میتونم با تو بدو بدو کنم ولی نمی تونم از دیوار راست بالا برم این هم از اون عکسهایه شیطون بلایی شاهزاده کوچولویه من ...
13 دی 1390

زندگیه منی پسرم

پسر عزیزم از روز شنبه تراشه های الماس رو برات شروع کردم از لحظه اول پیشرفتت عالی بود و من وبابایی رو خیلی خوشحال کرد ,پسر عزیز م شاهزاده کوچولوی شیطون من برای پیشرفتت برای موفقیتت تمام تلاشمون رو میکونیم تا همیشه پیروز و موفق باشی ,نمی دونم که وقتی این خاطراتت رو می خونی چند سالته و چی کار می کنی ولی این رو بدون که برای موفقیت و سر بلندی تو از هیچ تلاشی کوتاهی نمیکنیم  من وبابایی همیشه دوست داریم ...
11 دی 1390