طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

زندگیه منی پسرم

پسر عزیزم از روز شنبه تراشه های الماس رو برات شروع کردم از لحظه اول پیشرفتت عالی بود و من وبابایی رو خیلی خوشحال کرد ,پسر عزیز م شاهزاده کوچولوی شیطون من برای پیشرفتت برای موفقیتت تمام تلاشمون رو میکونیم تا همیشه پیروز و موفق باشی ,نمی دونم که وقتی این خاطراتت رو می خونی چند سالته و چی کار می کنی ولی این رو بدون که برای موفقیت و سر بلندی تو از هیچ تلاشی کوتاهی نمیکنیم من وبابایی همیشه دوست داریم ...
11 دی 1390

یلدای سال 90

پسر عزیزم یلدای سال 90 برامون پر از شادی بود ,امسال مراسم شب یلدا رو توی 2 شب برگزار کردیم ,البته نفس عمل مهمه که همه کنار هم باشن ودیداری تازه کنن,توی این دوره زمونه همه سرگرم کارای خودشون هستن وکمتر فرصت دارن تا باهم باشن ویک بهانه کوچیک بهترین فرصت برای باهم بودنه این ها هم کادوی شب یلدای شما پسر گلم شب یلدا یعنی روز 4شنبه طرف خانواده پدری بودیم ,خونه پسرخاله آقاجون جمشید ,قبل رفتن شما رو یه نیم ساعتی خوابوندیم تا شب زود خسته نشی ,اونجا که بودیم خیلی بهت خوش گذشت که به روایت تصویر برات میگم اون شب کلی ماشین بازی کردی   این هم هندونه شب یلدا ,از اونجایی که عاشق هندونه هستی  وقتی هندونه رو دیدی بدوبدو اومدی سرا...
10 دی 1390

یلدای سال 90

پسر عزیزم یلدای سال 90 برامون پر از شادی بود ,امسال مراسم شب یلدا رو توی 2 شب برگزار کردیم ,البته نفس عمل مهمه که همه کنار هم باشن ودیداری تازه کنن,توی این دوره زمونه همه سرگرم کارای خودشون هستن وکمتر فرصت دارن تا باهم باشن ویک بهانه کوچیک بهترین فرصت برای باهم بودنه این ها هم کادوی شب یلدای شما پسر گلم شب یلدا یعنی روز 4شنبه طرف خانواده پدری بودیم ,خونه پسرخاله آقاجون جمشید ,قبل رفتن شما رو یه نیم ساعتی خوابوندیم تا شب زود خسته نشی ,اونجا که بودیم خیلی بهت خوش گذشت که به روایت تصویر برات میگم اون شب کلی ماشین بازی کردی این هم هندونه شب یلدا ,از اونجایی که عاشق هندونه هستی وقتی هندونه رو دیدی بدوبدو اومدی سراغش ...
10 دی 1390

یلدا سال قبل

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت عزیزم امشب شب یلداست شبی که ١ دقیقه از شبهای دیگه طولانی تر این دومین سالی که شب یلدارو با شما جشن میگیریم یلدای سال قبل(١٣٨٩) سال قبل ٥/٧ ماهه بودی وچون مریض بودی اون شب خونه موندیم و من برات یه سفره خوشگل باز کردم هندونه شب یلدای شمارو هم دایی حمید خریده بود و ثمین جون تزیین کرده بود اونا هم پیش ما بودن عکس های سال قبل دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتدارم خییییییییییییییییییییلی زیاییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی...
30 آذر 1390

یلدا سال قبل

یلدا یعنی یادمان باشد که زندگی آنقدر کوتاه است که یک دقیقه بیشتر با هم بودن را باید جشن گرفت عزیزم امشب شب یلداست شبی که ١ دقیقه از شبهای دیگه طولانی تر این دومین سالی که شب یلدارو با شما جشن میگیریم یلدای سال قبل(١٣٨٩) سال قبل ٥/٧ ماهه بودی وچون مریض بودی اون شب خونه موندیم و من برات یه سفره خوشگل باز کردم هندونه شب یلدای شمارو هم دایی حمید خریده بود و ثمین جون تزیین کرده بود اونا هم پیش ما بودن عکس های سال قبل دوستتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتتدارم خییییییییییییییییییییلی زیاییییییییییییییییییییییییییییییی...
30 آذر 1390

خاطرات این چند روز

پسر قشنگم امروز برات از خاطرات چند روز گذشته می نویسم ٥ شنبه 5شنبه من و بابایی تصمیم گرفتیم با هم بریم بیرون اما به 2 دلیل نمی شد شما رو با خودمون ببریم اول اینکه هوا سرد بود و می ترسیدیم سرما بخوری و دوم  اینکه من وبابایی می خواستیم بعد از مدتها تنها باشیم البته اگه شما یکم بیرون کمتر ورجه ورجه کنی و چند لحظه یکجا بشینی اصلا چنین فکری نمی کنیم خوب چی کار کنم که هر وقت خواستیم بریم بیرون انقدر ورجه ورجه می کنی و اینور و اون ور میری که من وبابایی خسته می شیم و به جای اینکه هوامون عوض بشه ..................... خوب بریم سر خاطرمون, آره پسر گلم من وبابایی شما رو گذاشتیم پیش آبا جونی و آجان جونی ,البته وقتی ما رسیدیم خونشو...
28 آذر 1390

خاطرات این چند روز

پسر قشنگم امروز برات از خاطرات چند روز گذشته می نویسم ٥ شنبه 5شنبه من و بابایی تصمیم گرفتیم با هم بریم بیرون اما به 2 دلیل نمی شد شما رو با خودمون ببریم اول اینکه هوا سرد بود و می ترسیدیم سرما بخوری و دوم اینکه من وبابایی می خواستیم بعد از مدتها تنها باشیم البته اگه شما یکم بیرون کمتر ورجه ورجه کنی و چند لحظه یکجا بشینی اصلا چنین فکری نمی کنیم خوب چی کار کنم که هر وقت خواستیم بریم بیرون انقدر ورجه ورجه می کنی و اینور و اون ور میری که من وبابایی خسته می شیم و به جای اینکه هوامون عوض بشه ..................... خوب بریم سر خاطرمون, آره پسر گلم من وبابایی شما رو گذاشتیم پیش آبا جونی و آجان جونی ,البته وقتی ما رسیدیم خونشو...
28 آذر 1390