طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

خدایاااااااااااااااااا

سلام عزیز مامانی امشب اومدم تا برات از خاطراتت بگم از شیرین کاریات و از باهوش بودنت ,و بهت بگم که چقدر دوست دارم اما امشب از دوتا نی نی خبر بدی خوندم که خیلی ناراحتم کرد یکی به اسم مهراد که فرشته شده و مامانیس رو ترک کرده بود و نینیه دیگه که دچار سوختگی شده بود خیلی ناراحت شدم و از صمیم قلب برای خودشون و مامان و باباشون دعا کردم هیچ عشقی قشنگتر و زیبا تر و سوزانتر از عشق مادر به فرزندش نیست ...
26 دی 1390

خدایاااااااااااااااااا

سلام عزیز مامانی امشب اومدم تا برات از خاطراتت بگم از شیرین کاریات و از باهوش بودنت ,و بهت بگم که چقدر دوست دارم اما امشب از دوتا نی نی خبر بدی خوندم که خیلی ناراحتم کرد یکی به اسم مهراد که فرشته شده و مامانیس رو ترک کرده بود و نینیه دیگه که دچار سوختگی شده بود خیلی ناراحت شدم و از صمیم قلب برای خودشون و مامان و باباشون دعا کردم هیچ عشقی قشنگتر و زیبا تر و سوزانتر از عشق مادر به فرزندش نیست ...
26 دی 1390

پسر بابایی

شب موقع خواب با چشمای بسته ................................ باباییییییییییییییی باباجون ,هادی جون صبح وقتی چشماتو باز می کنی ..................................باباییییییییییییییی باباجون ,هادی جون با هر صدای تق وتوقی از بیرون یعنی راهرو....................... بابایی؟ باباجون ,هادی جون تلفن زنگ بزنه ........................................................بابایی باباجون ,هادی جون صدای در بیاد ........................................................بابایی؟ باباجون ,هادی جون از دستت مامان ناراحت باشی ................................... باباییییییییییییی باباجون ,هادی جون و وقتی بابایی از در میاد تو قیافه گل پسرم دیدنیه ,چشمات پر...
19 دی 1390

پسر بابایی

شب موقع خواب با چشمای بسته ................................ باباییییییییییییییی باباجون ,هادی جون صبح وقتی چشماتو باز می کنی ..................................باباییییییییییییییی باباجون ,هادی جون با هر صدای تق وتوقی از بیرون یعنی راهرو....................... بابایی؟ باباجون ,هادی جون تلفن زنگ بزنه ........................................................بابایی باباجون ,هادی جون صدای در بیاد ........................................................بابایی؟ باباجون ,هادی جون از دستت مامان ناراحت باشی ................................... باباییییییییییییی باباجون ,هادی جون و وقتی بابایی از در میاد تو قیافه گل پسرم دیدنیه,چشمات پر...
19 دی 1390

مرسی مامان

دلم می خواد دولپی بخورمت انقدر که با مزهای ,از نگاه کردن و بوسیدنت سیر نمی شم هر روز شیرین تر و با نمکتر میشی  ودل مامانی و بابایی رو میبری امروز طرفهای صبح تو خواب یکم گریه کردی فهمیدم گرسنه شدی رفتم برات شیر آوردم تا تو خواب بخوری جند دقیقه بعد برگشتم تا ببینم اگه شیرت رو خوردی شیشه شیر رو بردارم , اللهی فدات بشم با چشمای بسته شیشه شیر رو بلند کردی گفتی :مرسی اون لحظه خواستم بخورمت ,نمی دونی چقدر ذوق کردم شیرینکم الان هم از خواب شاد و سر حال پا شدی و مامانی رو صدا می کنی دوست دارم خیلی زییییییییییییییییییییییییییییییییییییاددددددددددددددددددددددددد ...
18 دی 1390

مرسی مامان

دلم می خواد دولپی بخورمت انقدر که با مزهای ,از نگاه کردن و بوسیدنت سیر نمی شم هر روز شیرین تر و با نمکتر میشی ودل مامانی و بابایی رو میبری امروز طرفهای صبح تو خواب یکم گریه کردی فهمیدم گرسنه شدی رفتم برات شیر آوردم تا تو خواب بخوری جند دقیقه بعد برگشتم تا ببینم اگه شیرت رو خوردی شیشه شیر رو بردارم , اللهی فدات بشم با چشمای بسته شیشه شیر رو بلند کردی گفتی :مرسی اون لحظه خواستم بخورمت ,نمی دونی چقدر ذوق کردم شیرینکم الان هم از خواب شاد و سر حال پا شدی و مامانی رو صدا می کنی دوست دارم خیلی زییییییییییییییییییییییییییییییییییییاددددددددددددددددددددددددد ...
18 دی 1390

طاها رفته ماهی بخره

روز جمعه بابایی خونه بود وطرفهای صبح رفتیم تا با هم ماهی بخریم توی راه که مثل آقاها آروم وساکت نشسته بودی ,وبعضی وقتها هم برای خودت میخوندی ,اله من فدای اون قیافه ات بشم وقتی رسیدیم استخر ماهی قزل الا ,وای شدی مثل گلوله ,آخه اونجا خروس بود هاپو بود ,یه استخر پر ماهی هم بودو............... (وای چه ماهی های خوشگلی ) دیشبش بارون باریده بود وهمجا گلی بود ,شما هم که ازبس اینور بدو اونور بدو ,لباسای مامانی و بابایی رو کلی گلی کردی یه کار خندهدارت این بود که وقتی خروس ها قوقولی قوقو میکردن با قیافه حق به جانب می گفتی (بلهههههههههههههه) این هم عکس هاپوی بد اخلاق که تا ما رو دید شروع کرد به هاپ هاپ و چند تا از خروس ها   ...
18 دی 1390

طاها رفته ماهی بخره

روز جمعه بابایی خونه بود وطرفهای صبح رفتیم تا با هم ماهی بخریم توی راه که مثل آقاها آروم وساکت نشسته بودی ,وبعضی وقتها هم برای خودت میخوندی ,اله من فدای اون قیافه ات بشم وقتی رسیدیم استخر ماهی قزل الا ,وای شدی مثل گلوله ,آخه اونجا خروس بود هاپو بود ,یه استخر پر ماهی هم بودو............... (وای چه ماهی های خوشگلی ) دیشبش بارون باریده بود وهمجا گلی بود ,شما هم که ازبس اینور بدو اونور بدو ,لباسای مامانی و بابایی رو کلی گلی کردی یه کار خندهدارت این بود که وقتی خروس ها قوقولی قوقو میکردن با قیافه حق به جانب می گفتی (بلهههههههههههههه) این هم عکس هاپوی بد اخلاق که تا ما رو دید شروع کرد به هاپ هاپ و چند تا از خروس ها ...
18 دی 1390