طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

مهندس کوچولو

اللهی مامان فدای پسر مهندسش بشه ,دیروز بابایی میخواست چای ساز مامان رو درست کنه که پسر مهندسم زودتر از بابای شروع کرد آخه طاهایی مامان عاشق کارهای فنی هستش من هم زود دست به کار شدم و شکار لحظه کردم همچین که ازت عکس مگرفتم و قربون صدقه ات مرفتم یه قیافه جدی می گرفتی و زیر چشمی نگاهم می کردی فدات بشم مرد کوچلویه خونم ,در ضمن کلمه پیچ گوشتی رو هم یاد گرفتی و می گفتی (پیییی گوووو) اینم مهندس کوچلوی مامانی اما امروز یکم حالت خوب نیست و کمی تب داری و بی حوصله هستی البته زود با بابایی بردیمت دکتر و اقای دکتر گفت چیز حادی نیست نمیدونم سرما خوردی یا بازم دندون در میاری آخه شما هر وقت دندون در میاری اینجوری مریض میشی و بی اشتها من ه...
4 آذر 1390

مهندس کوچولو

اللهی مامان فدای پسر مهندسش بشه ,دیروز بابایی میخواست چای ساز مامان رو درست کنه که پسر مهندسم زودتر از بابای شروع کرد آخه طاهایی مامان عاشق کارهای فنی هستش من هم زود دست به کار شدم و شکار لحظه کردم همچین که ازت عکس مگرفتم و قربون صدقه ات مرفتم یه قیافه جدی می گرفتی و زیر چشمی نگاهم می کردی فدات بشم مرد کوچلویه خونم ,در ضمن کلمه پیچ گوشتی رو هم یاد گرفتی و می گفتی (پیییی گوووو) اینم مهندس کوچلوی مامانی اما امروز یکم حالت خوب نیست و کمی تب داری و بی حوصله هستی البته زود با بابایی بردیمت دکتر و اقای دکتر گفت چیز حادی نیست نمیدونم سرما خوردی یا بازم دندون در میاری آخه شما هر وقت دندون در میاری اینجوری مریض میشی و بی اشتها ...
4 آذر 1390

لحظه های قشنگ

امروز من وطاها فینقیلی یه روز خوب باهم داشتیم مثل همه ی روزها ,الان ساعت 24/5 بعداز ظهر روز 4شنبه هستش و طاهای مامان خوابیده ,مثل فرشته ها امروز صبح ساعت 30/5 صبح یه لحظه چشممو باز کردم دیدم جینقول پسرم خرس کوچولوشو بغل کرده وایستاده بالای سرم زود پاشودمو بغلش کردم ,خیلی تعجب کردم که خودش از تختش پایین اومده (آفرین هلوی مامان ) بعد شیرش رو دادم وخوابید البته بعد از یکم شیطونی بابایی که رفت مامانی و طاها با هم خوابیدن وحدود ساعت 30/9 پاشدیم و با هم صبحانه خوردیم ,خونه رو مرتب کردیم وکلی باهم بازی کردیم یکی از شیطنتهای امروز طاها فینقیلی این بود که بعد از اینکه شیرش رو میخورد یکم از شیرش که ته شیشه شیر بود رو میرخت روی میز وبا ...
25 آبان 1390

لحظه های قشنگ

امروز من وطاها فینقیلی یه روز خوب باهم داشتیم مثل همه ی روزها ,الان ساعت 24/5 بعداز ظهر روز 4شنبه هستش و طاهای مامان خوابیده ,مثل فرشته ها امروز صبح ساعت 30/5 صبح یه لحظه چشممو باز کردم دیدم جینقول پسرم خرس کوچولوشو بغل کرده وایستاده بالای سرم زود پاشودمو بغلش کردم ,خیلی تعجب کردم که خودش از تختش پایین اومده (آفرین هلوی مامان )بعد شیرش رو دادم وخوابید البته بعد از یکم شیطونی بابایی که رفت مامانی و طاها با هم خوابیدن وحدود ساعت 30/9 پاشدیم و با هم صبحانه خوردیم ,خونه رو مرتب کردیم وکلی باهم بازی کردیم یکی از شیطنتهای امروز طاها فینقیلی این بود که بعد از اینکه شیرش رو میخورد یکم از شیرش که ته شیشه شیر بود رو میرخت روی میز وبا دست...
25 آبان 1390

دوتا فرشته کوچولو

امروز می خوام برای پسرم از دوستش رزناز بگم رزناز دختر کوچولوی خاله زهره هستش(دوست مامان), طاها ورزناز اولین بار همدیگرو تو مهمونی افطاری خاله رویا دیدن و باهم دوستهای خیلی خوبی شدن این عکس رو اون روز ازشون گرفتیم وخاله زهره زحمت طراحی عکس رو کشیده وبا اجازه از شون من هم تو این پست گذاشتم دومین بار مهمونی تو خونه خاله فاطی بود که رزناز بزرگ شده بود وتاتی تاتی چاهار دست و پا میرفت طاها هم فکر میکرد که رز یه عروسکه و با تعجعب نگاه میکرد اینم عکسهای این دوتا شیطون وبلا و چند روز پیش جشن فارق التحصیله فوق لیسانس خاله زهره بود و خونه رزنازینا دعوت بودیم  طاها و رز که همدیگه رو دیدن کلی ذوق کردن آخه همدیگرو میشنا...
24 آبان 1390

دوتا فرشته کوچولو

امروز می خوام برای پسرم از دوستش رزناز بگم رزناز دختر کوچولوی خاله زهره هستش(دوست مامان), طاها ورزناز اولین بار همدیگرو تو مهمونی افطاری خاله رویا دیدن و باهم دوستهای خیلی خوبی شدن این عکس رو اون روز ازشون گرفتیم وخاله زهره زحمت طراحی عکس رو کشیده وبا اجازه از شون من هم تو این پست گذاشتم دومین بار مهمونی تو خونه خاله فاطی بود که رزناز بزرگ شده بود وتاتی تاتی چاهار دست و پا میرفت طاها هم فکر میکرد که رز یه عروسکه و با تعجعب نگاه میکرد اینم عکسهای این دوتا شیطون وبلا و چند روز پیش جشن فارق التحصیله فوق لیسانس خاله زهره بود و خونه رزنازینا دعوت بودیم طاها و رز که همدیگه رو دیدن کلی ذوق کردن آخه همدیگرو می...
24 آبان 1390

خاطرات واکسن

زمان واکسن طاها نزدیکه 13 آبان ماه پسر عزیزم 18 ماهه میشه  و باید واکسن سه گانه با    MMR و قطره فلج اطفال بزنه درسته همه اینها برای تضمین سلامتی بچه هاست اما واقعا اذیتشون میکنه برای هر مادری این واکسن ها پر از نگرانی و اضطربه والبته پر از خاطره , توی این پست میخواهم برای پسرم از خاطرات واکسنش بنویسم برای من تلخ ترین واکسن طاها واکسن موقع تولد پسر عزیزم بود که هر موقع یادم میاد گریه ام می گیره ( طاهای من زود به دنیا اومد و مجبور شدیم بستریش کنیم و من پسرم رو فقط یک لحظه دیدم .............. همه بچه ها بدو تولد یک واکسن دارن اما بعدش مامانشون بغلشون میکنه تا آروم بشن اما اون روز پسر من تنها بود و من کنارش نبود...
13 آبان 1390

خاطرات واکسن

زمان واکسن طاها نزدیکه 13 آبان ماه پسر عزیزم 18 ماهه میشه و باید واکسن سه گانه با MMR و قطره فلج اطفال بزنه درسته همه اینها برای تضمین سلامتی بچه هاست اما واقعا اذیتشون میکنه برای هر مادری این واکسن ها پر از نگرانی و اضطربه والبته پر از خاطره , توی این پست میخواهم برای پسرم از خاطرات واکسنش بنویسم برای من تلخ ترین واکسن طاها واکسن موقع تولد پسر عزیزم بود که هر موقع یادم میاد گریه ام می گیره ( طاهای من زود به دنیا اومد و مجبور شدیم بستریش کنیم و من پسرم رو فقط یک لحظه دیدم .............. همه بچه ها بدو تولد یک واکسن دارن اما بعدش مامانشون بغلشون میکنه تا آروم بشن اما اون روز پسر من تنها بود و من کنارش نبودم تا بغلش کنم ,...
13 آبان 1390

طاها مستقل میشود

مامان  جون شما دیگه زحمت نکشید از این به بعد خودم می خواهم تو وبلاگم خاطراتم  رو بنویسم   آخه من دیگه بزرگ شدم و از 15 ام مهر ماه خودم تنهایی تواتاقم  می خوابم البته مامانی شبها تند تند بهم سر میزنه ولی لازم نیست مامانی چون من بزرگ شدم و از هیچ چیز نمیترسم       ...
29 مهر 1390