اعداد
پسر عزیزم دیشب یاد گرفتی اعداد رو بشموری خیلی خوشحال شدم و کلی ذوق کردم ,دیشب خونه مامان جونینا بودیم بابایی داشت چوب پردشون رو نسب می کرد و شما مثل همیشه شیطنت ,از نردبان بالا می رفتی با پیچ گوشتی ور میرفتی ووووووووووووو.............
خلاصه از در می رفتی از پنجره میومدی بالاخره آقاجون بغلت کرد تا با فندکش مشغولت کنه و می گفت یک,دو ,سه ,چیک و فندک رو روشن می کرد چند لحظه بعد ....................
یچ ,دوووووووووو, ته, هورا همه گفتن آفریین من گفتم :چهار و گفتی :چار
هر لحظه از کارهات برام شیرین و لذت بخشه از اینکه هستی خیلی خوشحالم و خدا رو شکر می کنم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی