طاها پسر یکه خیلی مهون نوازه
دیشب خاله فریبااینا اومده بودن خونه ما از اونجایی که آیلین جون رو دوس داری خیلی ذوق کرده بودی قبل از اینکه خاله اینا برسن من وبابایی تند تند خونه رو مرتب می کردیم وشما هم از اون ور می ریختی
وسط شلوغ کاریهات بهت گفتم مامانی نریز الان آیلین جون نینا میان خونمون رو نامرتب میبینن ,....... که یهو دیدم بدو بدو رفتی سمت در بیرون و در رو باز کردی میخواستی بری سالن (راهرو )که گرفتمت وای پسر بلند قد مامان دست به دستگیره در هم رسید بغلت کردم و گفتم کجا ,گفتی : آلین
بعد از رسیدنشون کلی خوشحال شدی و دست آیلین رو میگرفتی میبردی تو اتاقت ,اتاقت شده بود بازار شام, سر سفره هم نه خودت غذا میخوردی و نه میذاشتی آیلین جون بشینه وغذا بخوره ,وهمش دستش رو می گرفتی و میگفتی آللی (آل به فارسی یعنی دست )
آخه من هر وقت دستت رو میگیرم شعر آللی رو برات میخونم و تو پسر باهوشم هم یاد گرفتی و وقتی دست یکی رو میگیری این شعر رو میخونی (اللی هو اللی جلون جده بابام جیله ,بابام من باشماخ آلا بیتای منم بیتای سنون)
موقع رفتن خاله اینا برای جلوگیری از گریه طاها پسر باهوش و تیز مامانی, ما هم شال وکلاه کردیم تا همراه خاله اینا بریم اونا خونشون ما هم برای شما شیر بخریم ,
اما مامانی کجای کاره.............................طاها جون از بغل خاله کنده نمیشد منهم مجبور شدم تا بابایی ماشین رو از پارکینگ در میاره با شما بشینم تو ماشین خاله اینا و بازهم ای دل غافل تا ماشین بابایی رو دیدی بزور می خواستی بری بغل سیمین جون ,خلاصه با هر زحمتی بود از ماشین پیاده شدیم و سوار ماشین خودمون شدیم
ولی خیلی خوبه که زیاد گیر نمیدی و گریه ات فقط جند لحظه هستش
از شب گذشته برات عکس ندارم چون تا دوربین رو میبینی میخواهیش و منهم تازه درستش کرئم آخه جا باطریشو شکونده بودی ,یکمی هم تنبلی کردم
ولی عکس تابستون امسال که توی حیاط آباجونی با آیلین انداخته بودی رو برات میذارم
این هم دوتا گل خوشگل که از همه گلها خوش بوتر و قشنگترن