طاها رضاییطاها رضایی، تا این لحظه: 13 سال و 11 ماه و 24 روز سن داره

دنیای قشنگ طاها

خاطره تلخ

1391/9/24 16:56
نویسنده : مامان طاها
1,142 بازدید
اشتراک گذاری

سلام گل پسرم ,امیداوارم همیشه قضا و بلا ازت دور باشه (انشاالله)

روز سه شنبه مامانی و طاها قرار شد برن بناب خونه آبا جونی چون صبح زود پا شده بودیم مامانی زود کاراش رو کرد تا اول بریم خونه خاله فریبا و بعدا بریم خونه آبا خوشحا ل و خندون رسیدیم خونه خاله فریبا تا طاها جون با آیلین جون بازی کنن اولش همچی خوب بود جز اینکه طاها جون چیزی نمیخورد کم کم داشت عصبی میشد و چون زود پا شده بود خوابش هم مییومد خواستیم بریم که طاها شروع کرد که نه نمیرم و رو به خاله که:آخه من اومدم خونه شما ,خاله تفلکی دلش ریش شد گفت بابا ناهار بمونید بعد ناهار برید

خلاصه ..............چون عزیز مامانی بد اخلاقی میکرد خواستم بخوابونمش که که نخوابید .رو تخت آیلین  با ایلین جون شروع کردن به ورجه ورجه از تخت ایلین میپریدن رو تخت سیمین ]چند بار گفتم بچه ها اروم ولی خوب .......چون همه جا بالش و لحاف بود مامانی به فکرش نرسید که شاید اتفاقی بیفته

خاله تو اشپز خونه مشغول غذا پختن ومنم چند دقیقه ای تو حال مشغول تماشای تلویزیون ,که صدای گریه طاها اومد سریع خودم رسوندم لباش سیاه شده بود داشت بی حال میشد ,بغلش کردم دستش رو تکون نمی داد ,مامانی عزیزم چی شده طاها دستش رو گرفته بود اولش فکر کردم یکم اذیت شده و شاید چون خوابش میاد یکم زیاد اذیت شده خلاصه بهش اب دادیم و خوابوندیمش تا اینکه ١ ساعت بد من دلم تاب نیاورد رفت ببینم دستش ورم نکرده و.. تا به دستش دست زدم طاها با گریه از خواب پا شد فدات بشم مامانی خلاصه چند لحظه بعد علی آقا شوهر خاله فریبا اومد که طاها هم علی آقا رو خیلی دوست داره یکم با هم حرف زدن و علی اقا یواش یواش دست طاها رو تکون داد ولی باز چیزی نفهمیدیم بعد ناهار دیدم نه دیگه خیلی زیاد شد طاها اصلا دستش رو تکون نمیده رفتیم خونه ابایی به ابا جونی ماجرا رو گفتم ابا جونی گفت حتما چیزیش شده طاها بچه لوسی نیست وگرنه اینطور نمیکرد ,

به بابا هادی زنگ زدیم گفت زود بیاین خونه تا بریم عکس بگیرییم ,ابا جونی رو هم برداشتم تا با ما بیاد مسیر نیم ساعتی رو پسرم خوابید منم اروم رانندگی میکردم تا یکم بخوابه ]خلاصه رسیدیم بیمارستان و از دستش عکس گرفتن ,خدا به به هیچ مادر  و پدر ی روز بد بچه اش رو نشون نده دکتر گفت شونه چپش ترک خورده و باید ١ هفته بی حرکت باشه

اون شب, شب خیلی بدی برامون بود . طاها وقتی تو خواب میخواست تکون بخوره دستش درد میکرد و من و صدا میزد با گریه  میگفت :مامانی کمکم کن , مامانی کمکم کن و دل هممون رو ریش میکرد ,

سه روز ابا جونی خونمون بود و بهم کمک میکرد تا مواظب طاهایی باشم (خدا سایه مامانم رو از سرم کم نکنه که وجودش برام ارامشه)و الان که چهارمین روز خدا رو شکر طاها حالش خوبه و میتونه دستش رو تکون بده اما هر لحظه یادش میندازم مامانی مواظب دستت باش و طاها جون زود بازوش رو اروم نگه میداره

 از همسر عزیزم که همیشه با صبر و ارامشش بهم ارامش میده ممنونم ,تو این مدت بابایی خیلی اروم صبور مواظبمون بود و طاها بغل بابایی به خواب میرفت

خدایا خودت مواظب همه بچه ها باش .آمین

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان امیررضا و آیناز
29 آذر 91 23:47
اومده بودم یلدا رو تبریک بگم وروی ماهت رو ببینم .ولی فهمیدم که دستت آسیب دیده خیلی ناراحت شدم امیدوارم که خیلی زود خوب بشی عزیزم.


مامان آرینا موفرفری
7 دی 91 9:41
عزیزم بلا ازت دورباشه انشااله زود زود خوب می شی.