خاطره پارک امروز
گل پسرم دوست دارم
امروز طاها جون از مامانی پارک میخواست ,با اون شیرین زبونیت به مامان گفتی :مامان سوشت جییییم جده پاکا(به فارسی :سویشرت بپوشم بریم پارک )
اللهی فدات بشم مامانی هم گفت نه الان سویشرت بپوشیم بریم سوار دوچرخه بشیم بریم یکم خرید کنیم
که باز هم با اون شیرین زبونیت و حالت سوالی و خواهشی گفتی:دوچرخه سویم جده پاکاااااااااا؟(ترجمه فارسی:دوچرخه سوارشم بریم پارک؟)
تا اینکه شب شد و بابایی اومد و شام برداشتیم رفتیم پارک
وای چه کیفی کردی :اینور اونور بدو بدو میکردی ,میرفتی رو صندلی ها و..........بعد شام مامانی شما رو برد طرف سرسرها (البته شام خوردن بابایی ادامه داشت)
وووووووووووووووووووووو.........................
طاها جون یاد گرفت که خودش به تنهایی و بدون کمک مامانی سر سره بازی کنه
تنهایی از پله ها بالا میرفتی و سر میخوردی و از اینکه من کمکت نمی کردم و خودت به تنهایی سر می خوردی ذوق زده میشدی ,مامنی چون هوا تاریک بود و چراغها کم نور نشد ازت عکس بگیرم
و من امروز رو برات ثبت میکنم که یک قدم دیگه بزرگ شدی