ماکان
واییییییییییییییییییییییییی چقدر عاشق ماکارونی شدی قند عسلم
دیروز طرفهای صبح باز بی اشتهایی کردی من هم زیاد اصرار نکردم و چون خوابت مییومد رفتیم لالا بد از خواب برات ماکارونی پختم
تا ماکارونی ها رو توی قابلمه دیدی با چندتا کلمه نامفهوم البته به نظر مامانی , و اشاره دست فهمیدم ماکارونی میخوای ,ماکارونی رو کشیدم توی بشقاب و گفتم ماکارونی , گفتی ماکان
اللهی فدات بشم شیرین زبونم
آقا طاها همیه ماکان ها رو دولپی خورد
چشمای مامان داشت از حدقه بیرون میزد
طاها جون این تویی مامان
اما ازت عکس نگرفتم آخه ترسیم تا دوربین رو ببینی غذات رو نخوری
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی